پلاکارتهایی که با موضوع حجاب بود در دست گرفتیم و کنار پیاده رو ایستادیم
پلاکارت من نوشته بود(حجاب یعنی :بی نیاز از هر نگاهی جز نگاه خدا)
چون مضمون نوشته کوتاه بود هر خانم کم حجاب یا بی حجابی می گذشت چشمش می افتاد، سریع حجاب می گرفت و این کار برام ج
از اونجا که برخی دانشگاه را با… اشتباه میگیرند و دیگه فکر میکنند دانشگاه جای حجاب نیست ، مطلب زیر را در این ویژه نامه با هدف دفاع از چادر به چاپ رساندیم.
آنان چفیه داشتند من چادر دارم
آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند…من چادر می پوشم تا زه
بهطوریکه از بیمارستانهای صحرایی هم مجروحان بسیاری را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحان بهشدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکی از مجروحان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پارهپاره شده بود و با اینکه سعی کرده بودند زخمهایش را ببندند،
طریق تصویر سازی ذهنی با نمایشهای تصویری: فرهنگ مهدوی،شهدا،وصیت نامه شهدا وتفحص شهدا همراه جذابیتهای بصری وصوتی
چراا که برای نوجوان بیش از صحبت ونصیحت اون تصویر وقاب زیبا ولی بابار مثبت فرهنگی وتربیتی وخلاقانه اثرگذارتر وماندگارتره.
ناصرزاده
با احساساتی که در متنتان به اشتراک گذاشتید، تجربهی شخصی و عمیقی را به تصویر کشیدید. نمایشگاههایی که بازار گناه و بیحجابی را به نمایش میگذاشتند، برای شما دردناک بود. تصمیمگیریتان برای امر به معروف و نهی از منکر و تذکر دادن به دیگران، نشاندهنده
من تنها خانوم چادری و همسرم به عنوان مترجم و میزبان برای شرکتی که استخدام بودیم ، تبلیغ و معرفی محصول رو داشتم، یه آقایی به لهجه عربی اومد سمت غرفه ما و گفت وتبارک الله احسن الخالقین آفرین به حجاب شما که چادر حضرت زهرا رو به تن دارید و چادر من رو
دلم بسیار گرفت
دوباره بازار گناه و عرضه دختران و زنان بی حجاب با بهایی اندک در شهر راه می افتاد
یاد نمایشگاههای قبلی افتادم که چقدر افتضاح بود و پسران وقتی برای دیدن دختران راهی نمایشگاه میشدند با خود می گفتند «این خوشکلا کجا بودند که الان پیداش
یکی از همان روزهایی که بیحجاب بودم، وقتی با دوستم خواستیم وارد ایستگاه مترو شویم، یکی از خانمها صدایمان کرد. آن روز هم موهایم را باز گذاشته بودم و خیلی از دور جلب توجه میکرد. وقتی ما را صدا زد، خیلی نگران شدم. با خودم گفتم: وای بدبخت شدم. چه کار م
یه بار توی مترو همه صندلی ها پر بود و روی زمین نشسته بودم
توی یه ایستگاهی قطار خالی تر شد و اندازه یک نفر روی صندلی جا خالی شد
من و کنار دستیم (که بیحجاب بودن) یهو خیز برداشتیم که روی صندلی بشینیم
بعد یهو دوتایی شروع کردیم به تعارف کردن که شما
یادمه روز ولادت آقا حسین بن علی بود که ایستاده بودم کنار در حرم وهرکس که میامد بهش یک دونه پلاستیک برای کفشش میدادم کسی که چادر نداشت بهش چادر میدادم که وارد حرم بشه یک لحظه چشمم افتاد به دختر خانم که وضعیت ظاهری مناسبی نداشت و وارد حیاط شد اومد که و
در یک مکان سر باز و ماشاءالله جمعیت خوبی هم داشت خیلی از دختر خانم هایی بودن که حالا بدحجاب یا بی حجاب بودن با سرو وضع آرایش کرده زیاد لباس های تنشان هم زیاد مناسب اون مجلس هم نبود تقریبا میامدندهرشب توی این چند شب یک شب سفره حضرت رقیه داشتیم سفره حض