موضوع جلسه ششم : موانع انتظار عاشقانه و عاشورائی
پیام : آیا با وجود وضعیت بی حجابی جهانی ، فضای مجازی و حتی صدا و سیما و سینمای خانگی مروج بی حجابی ، کنشگری برای حجاب فایده ای خواهد داشت
خطبه
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدُ للهِ ربِّ العالمین، بارئِ الخلائقِ أجمعین، و الصلاه و السلام علی سیّدِ الأنبیاءِ و المرسلین و خاتمِ النبیین، حبیبِنا و حبیبِ إلهِ العالمینَ أبی القاسمِ المصطفی محمد، صلی الله علیه و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومینَ، و لا سیّما بقیه الله فی الأرضینَ و اللعن الدائمُ علی أعدائهِِم أجمعینَ إلی یومِ الدین
انگیزه سازی:
بعد از حادثه ی جنگ جمل که در نزدیکی شهر بصره، میان سپاه امیرمومنان )ع( و آشوبگران داخلی به وقوع پیوست و طی آن طلحه و زبیر- آ تش افروزان آن جنگ- کشته شده و جنگ با پیروزی کامل امیرمومنان)ع( پایان یافت؛ معاویه، حکمران شامات، که با روی کار آمدن آن حضرت، سر به شورش و نافرمانی برداشته بود و دَم از استقلال و برابری با امیرمومنان)ع( می زد، نامه زیر را برای آن حضرت نوشته و با قاصدی به کوفه فرستاد:
ای پسر ابوطالب! راهی در پیش گرفته ای که به زیان تو است. آنچه را برایت سودمند بود ترک گفتی و برخلافِ کتابِ خدا و سنت پیامبر رفتار نمودی! تا آنجا که با صحابه ی پیامبر)ص( ، طلحه و زبیر چنان کردی!. به خدا قسم چنان تیر آتشینی به سویت رها کنم که نه آب آنرا فرو نشاند و نه باد آن را خاموش سازد!. چون آن تیر رها شود به هدف اصابت کند و چون در هدف جای گیرد به خوبی کارگر شود و چون کارگر شود، شعله ور گردد. فریفته لشکرهای خود مباش، و آماده ی جنگ شو، که من با سپاهی به ملاقات تو خواهم آمد که تابِ دیدار آنرا نداشته باشی! والسلام.
امیرمؤمنان )ع( پس از دریافت نامه ی معاویه، پاسخ دندان شکنی خطاب به وی نوشتند که متن نامه ی آن حضرت بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
و اما بعد، ای معاویه دروغ میگویی!
بدان که من علی بن ابیطالب و پدر حسن و حسینام!
من کُشنده جدّت، عموی مادرت ]عُتبه و شیبه[ و دائیات ]ولید بن عتبه[ هستم.
من کسی هستم که اقوامِ تو را در جنگ بدر، یوم الفتح و احُد کشتم و هنوز شمشیری که آنها را به وسیله آن کشتم در دست دارم.
من امروز هم، مانند روزی که پیامبر اکرم)ص( آنرا به دست من داد، قویدل و نیرومندم و با یاری خداوند پیروزم.
به خدا قسم! من مانند شما هیچگاه بت نپرستیدم و چیزی را از اسلام، و کسی را از پیامبر خدا برتر نداشتم؛ و شمشیری جز آن شمشیری که پیامبر)ص( به من داد، انتخاب نکردم. پس خوب بیاندیش و هر چه میخواهی بکن.!
من به خوبی میدانم که شیطان بر تو چیره گشته و دستخوش نادانی و سرکشی شدهای. درود بر آن کس که از حقیقت پیروی کند و در اندیشه عواقبِ وخیم فردا باشد!
آنگاه حضرت، طَرِمّاح بن عدیّ که از یارانش بود را طلبیدند. طَرِمّاح مردی تنومند، بلند قامت، دانا، عاقل ،سخنگو و فصیح زبان بود.
حضرت، نامه ی مُهر شده را به او داد و فرمود:
«خُذْ کتَابیِ هَذَا فَانطَْلقِْ بهِِ إلِیَ مُعَاوِیةَ وَ رُدَّ جَوَابهَُ»
]این نامه را به معاویه بده و جواب آن را بگیر و برگرد.[
طَرِمّاح عمّامه را پیچید و بر سر گذارد و بر شتری تیزرو و سرخ موی، سوار شده و با شتاب عازم شام گردید و پس از چند روز به دمشق رسید و پس از رسیدن، بلافاصله خود را به درِب کاخِ معاویه رسانید.
دربان از او سؤال کرد که با چه کسی میخواهی ملاقات کنی؟
طَرِمّاح گفت: می خواهم آن کبود چشمِ احَوَل و احمق، شاجع بالغ را ملاقات کنم. در این زمان ابوالاعَور السُّلمَ ی و ابومُرَّه درنی و عمرو بن عاص و مروان بن حکم در نزد معاویه بودند.
دربان گفت: معاویه و همراهانش در باب الخضراء می باشند.
طَرِمّاح، برای دیدار آنها به باب الخضراء رفت. چون نامبردگان طَرِمّاح را با آن هیکلِ درشت و اندام بلند مشاهده کردند، با خود گفتند، خوب است که این مرد را بخواهیم و لحظه ای را با وی به گفتگو و مزاح و تفریح بگذرانیم. موقعی که طَرِمّاح، به نزد آنها رسید، پرسیدند: ای اعرابی! آیا از آسمان ها خبر داری که به اطلاع ما برسانی؟
طَرِمّاح گفت: آری! بیخبر نیستم! جبرئیل در سماء، مَلکُ الموت در هوا و امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب)ع( در قفاست!
پس ای مردم بدبخت منتظر بلائی باشید که هم اکنون بر سرتان فرود م یآید!! پرسیدند: از کجا م یآیی؟ گفت: از نزد آزاد مردی پاک و پاکیزه و نیکو خصال و با ایمان می آیم.
گفتند: با چه کسی کار داری؟ گفت: م یخواهم این بد گوهری که شما او را پیشوای خود م یدانید ملاقات کنم!
حضار دانستند که وی فرستاده ی امیرمؤمنان)ع( است. از این رو گفتند:
ای اعرابی! امیر ما معاویه، در این ساعت با اطرافیان خود سرگرم مشورت در امور مملکت است و امروز نم یتوانی به حضور او بار یابی!.
طَرِمّاح گفت: خاک بر سر او کنند، او را با رسیدگی به امور مسلمین چه کار؟!
ناچار به معاویه اطلاع دادند که قاصدی سخنور، حاضر جواب و رشید، از کوفه آمده و از طرف علی بن ابیطالب)ع( حامل نامه ای برای تو است. به هوش باش که در جواب او چه خواهی گفت.
سپس از طَرِمّاح خواستند که از شتر فرود آید و نزد آنها بماند تا از طرف معاویه جواب برسد. معاویه فرزندش یزید را خواست و دستور داد مجلسی بیاراید و آنچه لازمه ی شوکت و حشمت دربارِ یک سلطانِ مقتدر است فراهم سازد.
چون مجلس آراسته شد، طَرِمّاح را بار دادند تا به مجلس درآید. به او گفتند آیا حاضری بر امیرالمؤمنین داخل شوی؟
گفت: بلی، ولی امیرالمؤمنین در کوفه تشریف دارد و امیرالفاسقین در شام است.!
طرماح حرکت کرد تا به نزد معاویه برود. وقتی لشکر را در میدان دید گفت: «لعنة الله علیهم اجمعین ،»اینها کیستند که همگان زبانه جهنماند و شبیه کسانی هستند که در تنگنای جهنم جمع شدهاند؟! و وقتی به نزدیکی یزید رسید گفت: کیست این نجس، پسرِ نجس که خرطوم و بینی او نیز مجروح است؟گفتند: ای اعرابی این حرف ها را مزن. او پسر معاویه است.
طَرِمّاح گفت: خدا او را زیاد نکند و به مرادِ خود نرساند. لعنت حق بر او باد.
یزید چون این جمله را شنید غضبناک شد و قصد کشتن او را کرد؛ اما تأمّل کرد که بدون اجازه ی پدر، کاری نکند و از ترس معاویه او را نکشت و آتش غضب را فرو نشاند و بر طَرِمّاح سلام کرد و گفت: امیرالمؤمنین تو را سلام می رساند.
طَرِمّاح گفت: سلام او با من است و از کوفه فراموش کردهام که به همراه بیاورم.
یزید گفت: چه چیز می خواهی تا من از طرف پدرم معاویه اجابت کنم؟
طَرِمّاح گفت: حاجت من این است که با او بنشینم تا ببینم از این دو نفر، کدامیک سزاوارتر به خلافت هستند؟. یزید پرده را بالا زد و او را اذن دخول داد.
طَرِمّاح با کفش واردِ مجلس شد. به او گفتند کفش را از پایت درآور.
طَرِمّاح به سمت چپ و راست نگاه کرد و گفت: آیا اینجا وادی مقدس است تا کفش را از پای درآورم؟!
چون به اطراف نگاه کرد، معاویه را بر کرسی دید که خواص و دوستان، اطراف او نشسته و بساطی در جلوی آنان است.
سؤال کرد: این که در ابتدای مجلس نشسته کیست؟حاجب گفت: مروان بن حکم است.
طَرِمّاح گفت:
«تبَّت یدا مَروان وَ لعَنةُ الله عَلیَهِ و عَلی حَکَمِ بنِ العاص»کوتاه باد دست مروان و لعنت خدا بر او و پدرش بادپرسید آن دیگر کیست؟ حاجب گفت: بسُرِ بن ارَطات است.
طَرِمّاح گفت:
«دَمَّرَهُ الله بعِذابهِ الواقعِ»
خداوند او با رو به آتش جهنم بیفکند
پرسید: این دیگری کیست؟ حاجب گفت: ابوهریره است.
طَرِمّاح گفت: خدا او را بکشد، او دشمن خدا و کذاب است. پرسید: آن دیگری کیست؟ حاجب گفت:
ابوالاعور السُّلمَی است.
طَرِمّاح گفت: خسران آخرت بر او باد.
طَرِمّاح از دیگری سؤال کرد، حاجب به او گفت: ابومُرَّه درنی می باشد.
طَرِمّاح سه بار گفت: لعنت خدا بر او باد.
از دیگری سؤال کرد، حاجب به او گفت: ابوالاحَول است.
طَرِمّاح گفت: خدا او را هلاک سازد.
از نفر دیگر پرسید، حاجب گفت: سَرجُونِ رومی است.
طَرِمّاح فرمود: خدا او را نیست و نابود سازد.
سپس طَرِمّاح پرسید: این فردِ شکم گندهای که بر تخت نشسته، کیست؟حاجب گفت: امیرالمؤمنین است.
طَرِمّاح به محض آن که چشمش به معاویه افتاد گفت:
“السلامُ عَلیکَ ایهُا المَلکِ” سلام بر توای پادشاه
معاویه گفت: چرا مرا امیرالمؤمنین خطاب نکردی؟
طَرِمّاح گفت: مؤمنین ما هستیم؛ چه کسی تو را بر ما امارت داده که تو را امیر بخوانم؟
معاویه گفت: ای اعرابی، من فکر نمی کنم در میان یاران علی، کسی از تو عالم تر و خردمندتر باشد.
طَرِمّاح گفت: وای بر تو ای شقی! برای این سخنت از خدا آمرزش بخواه و یک سال به کفاره ی آن روزه بگیر. ای شقی! اگر اصحاب ادب و ارباب سخنی را که در کنار امیرالمومنین)ع( جمع شدهاند می دیدی ،هر آینه در دریای بیکران علومشان غرق می شدی. معاویه همین که کلمه شقی را شنید، در غضب شد و گفت: وای بر مادرت ای طَرِمّاح.!
طَرِمّاح گفت: بلکه درود بر مادرم که مرا مؤمن زایید و از منافقی چون تو چشم پوشید.
معاویه گفت: ای اعرابی چه چیز به همراه داری؟طرمّاح گفت: نامه ی سر به مُهری دارم.
معاویه گفت: پس نامه را به من ده.
طَرِمّاح گفت: ترس آن دارم که پای بر بساطِ تو گذارم و پایم نجس شود.
معاویه گفت: به وزیر من عمروعاص ده.
طَرِمّاح گفت: لعنت خدا بر طاغیه ی زانیه ی نابغه و مادر او باد؛ که او چهار مرد ]یعنی ابولهب، هشام ،مغیره و ابوسفیان[ را دید و عمروعاص را زائید. هیهات که پادشاه ظلم م یکند و وزیر او خائن است .
لعنت خدا مکرّر بر او باد.
پس معاویه گفت: نامه را به پسرم یزید بده.
طَرِمّاح گفت:
من نامه را نگشادم و به ابلیس ندادم چگونه به اولاد ابلیس بدهم؟.
معاویه گفت: پس به غلام من که بالای سرم ایستاده بده.
گفت: این مملوک را که از پول حلال نخریدهای و او را به ناحق به کار گرفته ای.
معاویه گفت: تو همه ی امیران مرا لعن کردی؛ پس نامه را به سَمرة بن جُندب بده که او از اصحاب رسول الله)ص( است.
طَرِمّاح گفت: خدا لعنت کند سمرة بن جُندب را که دروغگوی حدیث تراش است و لعنت خدا بر پسرِ نحسِ نجس او جابر کذّاب و ابو هریره ی خائنِ فاسقِ غدّارِ ملعونِ ابتر باشد.
معاویه گفت: ویحک!. ای اعرابی پس به چه شکل، نامه را از تو بگیرم؟
طَرِمّاح گفت: از جای خود بر می خیزی و نامه را از دست من م یگیری و این باعث افتخار تو خواهد شد.
معاویه چون این مطلب را شنید، از جای برخاست و نامه را از دست طَرِمّاح گرفت و نامه را باز کرد و خواند و زیر زانو نهاد و گفت:
کَیفَ خَلفَتَ عَلیَّ بنَ ابَی طالب؟
علی را در چه حالی وداع نمودی؟
گفت او را در حالی وداع نمودم که وی مانند ماه شبِ چهارده بود و یارانش همچون ستارگانِ فروزان ،پیرامونش را گرفته بودند؛ یارانی که هر گاه آنها را به کاری فرمان دهد، بر یکدیگر پیشی گیرند و چون از چیزی بر حذر دارد، همگی دوری کنند.
ای معاویه! امیرالمومنین)ع( مردی دلاور و سروری برومند است؛ با هر سپاهی که روبرو شود، آنرا دَرهم شکند و طومار زندگی آنها را درهم پیچد، و با هر دلیری که مواجه گردد، آن را به خاک هلاکت افکند و اگر دشمنی را بیند، طعمه شمشیر آبدارِ خویش سازد.
معاویه گفت: حسن و حسین فرزندان علی چگونهاند؟
طَرِمّاح گفت: آنها دو جوان پاکیزه و پاک سرشت، سالم و نیکو خصال و دو آقای پرهیزکارِ دانا و خردمند هستند که سعی در اصلاح امور دنیا و آخرت مسلمین دارند.
معاویه سر به زیر انداخت و لحظه ای به فکر فرو رفت؛سپس گفت: چه فضائلی در علی م یبینی که من نداشته باشم؟
طَرِمّاح گفت: علی)ع( صفات فراوانی دارد که تو فاقد آنهایی! علی)ع( دارای عصمت، طهارت، عدالت ،انصاف، عبادت، پاکیِ مولد، ایمان و حیا است و البته تو واجدِ صفات دیگری هستی که آن حضرت فاقد آنهاست.
معاویه خوشحال شد که الآن از او تمجید م یکند. گفت: ای اعرابی آنها کدام است؟
طَرِمّاح گفت: پدر تو ابوسفیان، فردی بت پرست بود و چندین مرتبه با رسول خدا)ص( وارد جنگ شد و چون مسلمان شد، منافق مُرد؛ ولی امیرالمومنین )ع( چنین پدری نداشت و تو مادری چون هند ،بنت عُتبه، داری که او از جمله بغایا و فواحش صاحب عَلمَ بود و در ذی الحجار، روزی چهل مرد حبشی و سیّاح را به سوی خود م یخواند و چون تعداد آن مردان به هزار نفر می رسید یک عَلمَ بر درِ خانه اش می زد؛ و بر درِ خانه ی مادرت دوازده عَلمَ زده شد؛ به نشانه ی اینکه دوازده هزار فاجر و فاسق، با او گناه کردند و او کسی بود که جگر عموی پیامبر -حمزه سید الشهداء- را به دندان گرفت؛ ولی امیرالمومنین )ع( مادری پاکدامن داشت.
و دیگر اینکه تو تا پنج ماه قبل از رحلت رسول خدا)ص( مشرک بودی و پس از آن ایمانی کاذب و عاریهای آوردی؛ و بعد از رحلت آن حضرت ادّعا کردی که کاتب وصیتم و الان ادّعای امارت بر مؤمنین م یکنی.
مؤمنان خودشان امیر دارند و تو امیر فاسقانی.
دیگر فضیلت امیرالمومنین)ع( بر تو آن است که آن حضرت، فرزندی چون یزیدِ شوم و کریه و نحس و نجس و قبیح الوجه ندارد؛ و او یارانی چون این شیاطینی که بر گِردِ تو جمع شده اند را ندارد و این کفر و زندقه ای که تو داری، او ندارد.
از سخنان طَرِمّاح، غلغله در اهل مجلس افتاد و همگان، از فصاحت و جرأت او تعجّب کردند. معاویه مدت زیادی ساکت شده و چهره اش سیاه گردید. سپس سر برداشته و گفت ای اعرابی! به درستی که تو مرد سخنوری هستی!
طَرِمّاح گفت: ای معاویه! اگر به حضور امیرمؤمنان علی)ع( شرفیاب شوی، سخنورانِ بهتر از من، زیاد خواهی دید؛ مردانی میبینی که آثار سجود در پیشانی آنها نمایان است؛ در عین حال، همین که آتش جنگ شعله ور گردد، خود را در آتش می اندازند. آنان بسیار قویدل بوده و شب ها تا صبح نماز گزارده و روزها روزه میدارند؛ و هیچ گاه در راه خدا مورد ملامت قرار نمیگیرند.
ای معاویه اگر با آنها مواجه شوی، در گرداب هلاکت فرو روی و راه نجات نیابی!.
عمروعاص گفت: ای معاویه! این اعرابی است؛ می توان با کیسها ی زر او را راضی کرد و خرید تا با تو به نحوِ دیگری سخن گوید.
معاویه گفت: ای اعرابی! اگر به تو جایزه و زر دهم چه م یگویی؟.
طرماح گفت:
أرََی اسِْتِنْقَاصَ رُوحِک، فَکَیفَ لاَ أرََی اسِْتِنْقَاصَ مَالکِ؟
دوست دارم عمرت کوتاه شود، چگونه دوست نداشته باشم که از مالتَ کم شود؟
پس معاویه امر کرد که به او، ده هزار درهم بدهند. سپس گفت: آیا دوست داری بیشتر عطا کنم؟طَرِمّاح گفت: زیاد کن که تو از مالِ پدرت نم یدهی.
معاویه دستور داد که به وی، بیست هزار درهم بدهند.
طَرِمّاح گفت: این دو ده هزارتایی را طاق کن و زیادتر بده که خدا وَتر است و وَتر را دوست می دارد .
معاویه دستور داد، سی هزار درهم به او بدهند؛ اما هر چه طَرِمّاح انتظار کشید و به اطراف نگاه کرد از درهم ها خبری نشد؛ از این رو گفت: ای پادشاه! با این مقامی که داری م یخواهی مرا مسخره کنی؟معاویه پرسید چطور؟ گفت: برای اینکه دستور دادی عطایی به من بدهند که نه تو آنرا م یبینی و نه من!
گوئی بادی بود که از فراز کوهی وزید!
به دستور معاویه عطای او را حاضر کردند و به وی تسلیم نمودند. عمروعاص گفت: ای اعرابی! جایزه امیرالمؤمنین را چگونه م یبینی؟
طَرِمّاح گفت: این مالِ مسلمانان است و مربوط به معاویه نیست و از خزینه الهی است که فاسقی از مردم گرفته و به مؤمنی م یدهد. در این هنگام معاویه رو به اطرافیان خود کرد و گفت: این مرد دنیا را در نظر من تاریک ساخت. سپس کاتب طلبید و جواب امیرالمومنین)ع( را بدین گونه نوشت:
از بندهی خدا پسرِ بندهی خدا معاویة بن ابی سفیان به سوی علی بن ابیطالب. و امّا بعد. به درستی که من رو کردهام به تو با طایفهای از لشگر شام که ابتدای آن لشگر، شام و انتهای آن، کوفه و ساحلِ دریا است. من به سوی تو لشکری میفرستم که تعداد آنها به اندازهی ارزنهای کوفه است.
طَرِمّاح نظر به کاغذِ کاتب کرد و گفت: سبحان الله. نمی دانم کدام یک از دروغ های تو را باور کنم؟ ادّعای اینکه م یگویی من امیرالمؤمنینم یا دروغی را که کاتب تو نوشته!
اگر این کاتب از پیش خود نوشته، پس خیانت به تو کرده و تو را ضعیف کرده است و اگر به گفته ی تو نوشته، پس هر دو خیانت کردهاید و دروغ گفته اید.
طَرِمّاح گفت: ای معاویه! علی را به جنگ تهدید م یکنی، و مرغابی را از آب می ترسانی؟ به خدا قسم ،امیرالمؤمنین)ع( خروس بزرگی دارد که تمام این ارزنها را به آسانی از روی زمین م یچیند و در چینه دانِ خود انباشته می کند! و منظور وی مالک اشتر بود.
سپس معاویه گفت: از پیش من برو به سلامت. طَرِمّاح نامه را گرفت و کیسه زرها را برداشت و از نزد او بیرون رفت و بر شترِ خود سوار شد و به سوی کوفه حرکت کرد.
معاویه به اصحاب خود گفت: اگر من همه دارائی و اموال دنیایی خودم را به یکی از شما م یدادم نم یتوانستید یک دهم از یک دهم آنچه را که این اعرابی از رسالت امامش انجام وظیفه کرد انجام دهید .
به خدا قسم که دنیا بر من تنگ و تاریک شد.
عمروعاص گفت: اگر تو را قرابتی با رسول خدا)ص( مثل قرابتِ علی بن ابیطالب)ع( با پیامبر)ص( بود و اگر حق با تو بود، ما هم به تو بیشتر از آنچه اعرابی انجام داد احترام م یگذاشتیم.
معاویه گفت: خدا دهن تو را بشکند و پر از طعامی کند که سنگریزه داشته باشد. به خدا قسم، این سخنِ تو کوبنده تر از کلامِ اعرابی بود. به تحقیق که دنیا بر من تنگ و تاریک شد[۱]
در آن هنگام که امام حسین علیه السلام به نزدیک کوفه رسیده بودند ، با طرماح ملاقات کردند ، طرماح بن عدی طائی نزدیک کاروان که شد، در مدح حسین )ع( و خاندانش بلندبلند می سرود و گریه میکرد. وقتی به حسین)ع( رسید، حرّ خواست او و همراهیانش را دستگیر کرده و به کوفه بفرستد. امام نگذاشت. فرمود: «این ها یاران مناند و من همانگونه که از جان خود و خانواده ام دفاع میکنم، محافظ آن ها نیز خواهم بود.» حر دست کشید.
طرمّاح اخبار کوفه و انبوهِ لشکر جمع شدة عمر سعد را به امام داد. ایشان را نصیحت کرد که نزد قبیلهاش بروند تا در امان باشند و فرصت چارهاندیشی بیابند؛ و آنجا اگر کار به جنگ کشید، چندین هزار جنگاور آمادة شمشیرزدن در رکابشان خواهند بود. امام اما بنا بر قراری که با حرّ داشت، طرمّاح را دعا و از او تشکر کرد و فرمود که همین راه را ادامه میدهد؛ تنها کسی را میخواهد که بیراهه های منتهی به کوفه را بداند و راهنمایشان باشد. طرمّاح شد راهنمای کاروان اباعبدالله. مدتی با کاروان همراه بود تا وقتی از امام رخصت خواست که نزد خانواده اش رفته، آذوقه ای که از کوفه برایشان تهیه کرده بود به آنها برساند و در «کوتاه ترین زمان» برگردد برای یاری. امام به او فرمود: «اگر خواهی این کنی، پس شتاب کن؛ خدایت بیامرزد ».
بعدها خودش گفت که از این حرف، دانستم به مردان محتاج است .
طرماح بن عدی طائی رفت. رفت و قول داد که زود بازگردد. به قولش هم عمل کرد؛ بازگشت اما وقتی که دیر شده بود. وقتی که چیزی جز حسرت نمانده بود. حسرتی که به اندازة عمر تاریخ ادامهدار بود و تاریخی که پس از آن روز، دیگر نامی از طرمّاح را در خود ندید.
روایت طرماح، روایتِ تمام جامانده هاست؛ روایتِ تمام دیررسیدهها؛ روایت تمام آنهایی که حرف امامشان را نفهمیدند؛ راهش را هم؛ آنهایی که وقتی باید می ماندند، رفتند و بازگشتشان، هرچقدر زود هم دیر و بی فایده است؛ روایتی در اهمیتِ تشخیصِ اولویت و زمان؛ روایتی در اهمیتِ شناخت و حسنِ عاقبت .
و کاش روایت طرماح، روایت ما نباشد. کاش ما نباشیم که سال ها برای علی )ع(، برای حق، زبان و دست و پا و عمر صرف کنیم و آنجا که باید، دست وپایمان بندِ آنکه نباید شود و از این کشتی جدا بمانیم؛ که همیشه جدایی، قرینِ حسرتی همیشگی خواهد بود؛ حتی اگر کوتاه باشد.
آری طرماح با همه خوبی ها و صفایش، با ریشه محکم و اصالت تشیعش، وقتی می رسد که دیگر در
نینوا لاله ای نیست و آتشها خاکستر شده اند و از حسین)ع(، جز سری بر روی نیزه باقی نمانده! طرماح شاید اهل بهشت باشد، اما دیگر در حائر حسین)ع( جای ندارد و مغبوط نشد و مورد حسرت آدمیان قرار نگرفت تا به او نیز چونان هفتاد و اندی یاران حسین)ع(بگویند: یا لیتنی کنت معکم! طرماح با همه تیزفهمی و عشقش به نصرت حسین)ع(از فرصتی که برایش فراهم و از دریچه ای که برایش گشوده شد ،با تأخیر و تسویف خود، بیبهره ماند و این تسویف و تأخیر، به خاطر هر عذر و بهانه ای که باشد، در واقع از ترجیح آن بهانه حکایت دارد که بهانه های ما، ما را از تکالیف، باز می دارد.
اقناع اندیشه :
خداوند تبارک و تعالی می فرماید : وَ اعْلمُوا أنَمَّا أمْوالکُمْ وَ أوْلادُکُمْ فتِنَةٌ وَ أنَّ اللهَّ عِنْدَهُ أجْرٌ عَظِیمٌ ) آیه
۲۸ سوره انفال(
و بدانید که اموال و فرزندانتان آزمایشی )برای شما( هستند و البتّه نزد خداوند )برای کسانی که از عهده ی آزمایش برآیند(، پاداشی بزرگ است
محور بسیاری از لغزشهای انسان و ریشه ی بسیاری از گناهان از قبیل: معاملات حرام، احتکار، دروغ ،کمفروشی، ترک انفاق، ندادن خمس وزکات، حرص و کارشکنی و سوگندهای دروغ و تضییع حقوق مردم، گریز از میدان جنگ، ترک هجرت و جهاد و …، علاقه به مال و فرزند است. پس اینها عامل امتحان و لغزشند، آن گونه که ابولبابه را که شان نزول این آیه درباره اوست به لغزش کشید و برای حفظ مال و فرزندان خود، به همکاری با دشمن وادار کرد.
کسانی که از مدینه به ابوسفیان خبر دادند که مسلمانان برای تصاحب کاروان تجارتی آنان نیرو بسیج کرده اند، از مهاجرانی بودند که در مکّه مال و فرزندی داشتند. )تفسیر المیزان(
قرآن با تعبیرات مختلفی به فتنه بودن مال و فرزند و دل نبستن به آنها و امکان انحراف به واسطه ی آنها هشدار داده است، از جمله:
الف: امکان شرکت شیطان در مال و فرزند انسان. «شارِکْهُمْ فيِ الأْمْوالِ وَ الأْوْلادِ» )اسرا ۴۶(ب: افزونخواهی در مال و فرزند و آثار منفی آن. «تکَاثرٌ فيِ الأْمْوالِ وَ الأْوْلادِ» )حدید ۰۲(
ج: بازدارندگی فرزند و مال از یاد خدا. «لا تلُهِکُمْ أمْوالکُمْ وَ لا أوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللهَّ» )منافقون ۹(
د: نجاتبخش نبودن اموال و اولاد در قیامت. «لنْ تغُنِيَ عَنْهُمْ أمْوالهُمْ وَ لا أوْلادُهُمْ» )آل عمران ۰۱(
و آیه ای که در ابتدا برای شما تلاوت کردم که خدای متعال ذمی فرماید مال و فرزندان فتنه است برای شما ،در این آیه نکاتی به چشم میخورد که نشان میدهد آزمایش مال وفرزند بسیار سخت و جدّی و پیروز شدن در آن بسیار مهم است، اوّلاً: آیه با جمله ی «وَ اعْلمُوا» آغاز شده که هشدار است. ثانیاً کلمه ی «أنَمَّا» نشان میدهد که آزمایش با مال وفرزند چون و چرا ندارد و حتمی است. ثالثاً خود مال وفرزند فتنه شمرده شده اند، نه آنکه وسیله آزمایش وفتنه باشند .
حضرت علی علیه السلام فرمودند: «لا یقولنّ احدکم اللّهم انیّ اعوذ بک من الفتنة لانهّ لیس احد الّا و هو مشتمل علی فتنة»، هیچکس دوری از فتنه و آزمایش را نخواهد، زیرا همه ی مردم بدون استثنا دچار آن می شوند، بلکه دوری از لغزش و انحراف در آزمایشها را از خدا درخواست کند. آنگاه حضرت درباره ی علتّ و فلسفه ی امتحانهای الهی فرمود: «تا راضی از ناراضی مشخص شود و عوامل سعادت و شقاوت هرکس در اعمال او مشخص گردد .»[۲]
اکنون که این سطرها را مینویسم، شب عاشورای حسینی است که امام حسین علیه السلام همه چیز خود را در یک روز با خدا معامله کرد و داغهایی دید که هر یک به تنهایی کافی است تا انسانی را از پا در آورد، ولی آنچه امام را در برابر تمام حوادث استوار کرد این بود که آنها را در برابر خداوند ناچیز دید.
حتّی وقتی کودک شش ماههاش را در برابرش شهید کردند، فرمود: «همین که خداوند ناظر بر این صحنه است، مرا کافی است». وحضرت زینب علیها السلام عصر عاشورا که بدن قطعه قطعه شده برادرش امامحسین علیه السلام را دید فرمود: «خداوندا! این قلیل را از ما قبول کن». و در مجلس یزید نیز فرمود:
“آنچه در کربلا دیدم، جز جمیل و زیبایی از خداوند چیزی نبود ”
آری، با ایمان به کم بودن و عارضی بودن دنیا و ایمان به بزرگی و اجر عظیم نزد خداوند، میتوان با سختترین حوادث مقابله کرد.[۳]در تاریخ نمونه های عبرت آموزی از فزیبندگی مال و فرزند دیده میشود که مانع عاشورایی شدن برخی شده است به چند نمونه اشاره کنم: ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و اعلان عمومی کرد که همه باید به مسجد بیایند و نماز عشایشان را به تاریخ مینویسد: مسجد کوفه مملو از جمعیتی شد که پشت سر ابن زیاد به نماز عشا ایستاده بودند. چرا چنین شد؟ بنده که نگاه میکنم، میبینم خواصِ طرفدارِ حق مقصرند و بعضیشان در نهایت بدی عمل کردند. مثل چه کسی؟ مثل شریح قاضی. شریح قاضی که جزو بنیامیّه نبود! کسی بود که میفهمید حق با کیست. میفهمید که اوضاع از چه قرار است. وقتی هانی بن عروه را با سر و روی مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیله ی او اطراف قصر عبیداللّهَ زیاد را به کنترل خود درآوردند.
ابن زیاد ترسید. آنها میگفتند: شما هانی را کشتهاید. ابن زیاد به شریح قاضی گفت: برو ببین اگر هانی زنده است، به مردمش خبر بده. شریح دید هانی بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانی به شریح افتاد، فریاد برآورد: ای مسلمانان! این چه وضعی است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمیآیند مرا از اینجا نجات دهند؟! مگر مردهاند؟! شریح قاضی گفت: میخواستم حرفهای هانی را به کسانی که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبیداللّهَ آنجا حضور داشت و جرأت نکردم! جرأت نکردم یعنی چه؟ یعنی همین که ما میگوییم ترجیح دنیا بر دین! شاید اگر شریح همین یک کار را انجام میداد، تاریخ عوض میشد. اگر شریح به مردم میگفت که هانی زنده است ،اما مجروح در زندان افتاده و عبیداللّهَ قصد دارد او را بکشد، با توجّه به اینکه عبیداللّهَ هنوز قدرت نگرفته بود، آنها میریختند و هانی را نجات میدادند. با نجات هانی هم قدرت پیدا میکردند، روحیه مییافتند ،دارالاماره را محاصره میکردند، عبیداللّهَ را میگرفتند؛ یا میکشتند و یا میفرستادند میرفت. آن گاه کوفه از آنِ امام حسین علیهالسّلام میشد و دیگر واقعهی کربلا اتفّاق نمیافتاد!۶۱
بنا بر آیات و روایات و با توجه به تاریخ، گاهی انسان های خوب نیز در شرایطی خاص تغییر کرده و از
. بیانات در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسولالله)ص( ۷۵/۰۳/۲۰
عاقبت به خیری دور می شوند. نمونه ی بارز این موضوع ماجرای طلحه و زبیر در تاریخ است که در نهایت در مقابل امام خود ایستادند. سرعت سقوط و کج روی در دوره ی آخرالزمان بیشتر و سریع تر از سایر زمان ها است چرا که در این دوران امام غایب بوده و پذیرش او و فهم و درک او برای مردم سخت است. انسان ها باید همواره عبد باشند نه اینکه فقط یک سری قوانین و اصول را رعایت کرده و به انجام آن امیدوار باشند. برای عاقبت به خیری باید بنده ی واقعی خدا بود. گاهی تعلقات موجب دوری ما از راه درست می شود اما مراقبت می تواند چاره ساز باشد
در تاریخ ما کمتر داریم که به مقام مِنَّا] ۳[ برسد. اگر نهج البلاغه نبود، ما جرات نداشتیم که بگوییمو امیرالمومنین سلام الله علیه می فرماید: «مَا زَالَ الزُّبیَرُ رَجُلًا مِنَّا أهْلَ البَیتِ حَتَّی نشَأَ ابنْهُ المَشْئُومُ عَبْدُ اللهَّ» ۴][ لایزال یعنی دائم زبیر از ما اهل بیت بود. یعنی اگر به هر مقامی که رسیدی باز تکیه ات به خدا باشد. یعنی سلمان ها هم باید پشتشان بلرزد. تا وقتی که پسرش عبدالله بزرگ شد، پدر را هم به گمراهی کشاند. زبیر پسر عمه امیر المومنین سلام الله علیه بود. کسی بود که در رکاب پیامبر سلام الله علیه واله بود. به قدری شمشیر می زد و مبارزه می کرد که وقتی که زبیر را کشتند و شمشیرش را آوردن، حضرت امیر خیلی متاثر شد. نگاه به شمشیرش کرد، فرمود: «طَالمَا جَلَا بهِ الکْرْبَ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللهَّ» ۵][ یعنی این شمشیری بود که خیلی غم و غصه از دل رسول الله بر می داشت. ولی آمد رو به روی من ایستاد. سلمان می گوید: زبیر در دفاع از اهل بیت سلام الله علیهم از ما محکمتر بود. بعد از پیامبر دید که حق حضرت علی سلام الله علیه را غصب می کنند، شمشیرش را کشید گفت: تا من حق علی را نگیرم، شمشیرم را غلاف نمی کنم. از خانه حضرت علی سلام الله علیه بیرون آمد که این روباه ها را از بین ببرود. پایش به پاشنه در گیر کرد، به زمین افتاد. طرفدارهای خلافا ریختند شمشیرش را شکستند .
)به قول ما کلاه شرعی درست کردند( گفتند: نذرت به هم خورد. ولی باز هم ول نمی کرد. همین آقای زبیر، محدث قمی در سفینه نوشته که در تشییع جنازه حضرت زهرا سلام الله علیها شرکت کرده بود .می دانید که تشییع جنازه خیلی مخفی بود. هفت هشت نفر شرکت کرده بودند. یعنی قبر مخفی حضرت زهرا سلام الله علیها را او می دانست کجاست. قبر حضرت زهرا را حضرت امام زمان سلام الله علیه هم بیاید افشا نمی کند. چون حضرت زهرا وصیت کرده است که «فلا تعلم احدا الی یوم القیامة» ولی زبیر خبر داشت. خیلی به قول ما خودی بود.
یک روزی زبیر خدمت پیامبر آمد. نشسته بود با حضرت گفت و گو می کرد. حضرت امیرالمومنین سلام الله علیه از دور نمایان شد. رو کرد به پیامبر سلام الله علیه واله عرض کرد: آقا من حضرت علی سلام الله علیه را خیلی دوستش دارم. پیامبر خدا سلام الله علیه واله رو به زبیر کردن، فرمود: الان راست می گویی دوستش داری. اما توی زبیر یک روزی رو به روی حضرت علی سلام الله علیه می ایستی. اگر بندهبه جای زبیر بودم، همان جا به دست و پای پیامبر می افتادم. می گفتم یا رسول الله دخیلتم راه حل برایم پیدا کن. چون خدا قضا و قدر حتمی ر ا هم می تواند برگرداند. خدایا «إنِ کنْتُ عِنْدَک مِنَ الأْشْقِیاءِ فَامْحُنِی مِنَ الأْْشْقِیاءِ وَ اکتُبْنِی مِنَ السُّعَدَاءِ»۶][ خدایا اگر در قضا و قدر محکمت در لوح محفوظت من را از اشقیا نوشته ای، پاکش کن. قلم تقدیرات دست خداست. ولی زبیر متاسفانه عقلش نرسید.
روایت داریم: ایمان دو قسم است. «وَ فیِهِمْ جَرَتْ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ»۷][ یعنی بعضی ها ایمان در قلبشان ثابت است. ولی بعضی ها امانت است. عاریه بوده است. امام صادق سلام الله علیه فرمود: اگر هم کسی ایمانش موقت باشد، اگر دعا بکند، التماس بکند، اسرار بکند، خدا ایمان موقتش را ثابت می کند .زبیر تا زمان بعد از عثمان ثابت بود. ولی بعد از عثمان آمد به حضرت عرض کرد: آقا یک قدری در کیسه را شل کن. پست و مقامی به ما بده. ولی حضرت قبول نکرد. با همدستی طلحه و عایشه جنگ جمل را به پا کرد. سیزده
هزار از لشکر خودشان، پنج هزار از لشکر امیر المومنین کشته شد. هیجده هزار نفر را به کشتن داد .آن روز هم حضرت خصوصی خواست و گفت: یادت هست که پیامبر سلام الله علیه و آله یک همچین چیزی به تو فرمودند: گفت آره، اظهار ندامت کرد. ولی ندامتش واقعی نبود. چون اگر واقعا پشیمان شده بود، می بایست می آمد مثل حر که فرمانده عمر سعد بود. هزار تا سوار هم تحت فرمانش بودند. امام حسین سلام الله علیه را آمد تحویل دشمن داد. اما لحظه آخر پشیمان شد. ) یعنی تا لحظه آخر هم راه به سوی خدا باز است( حر آمد گفت: من اشتباه کردم، جنگید خودش را فدا کرد. ولی زبیر این کار را نکرد. خودش را کنار کشید، فقط نجنگید. حضرت هم فرمودند: که کسی باهاش کاری نداشته باشد .ولی یک آدم نفهمی آمد او را تعقیبش کرد. باهاش رفیق شد. گفت: نماز جماعت بخوانیم. او را گذاشت جلو بنده خدا تو نماز بود، که ناجوانمردانه برایش حمله کرد. زبیر را کشت. شمشیرش را آورد. بعضی ها گفته اند: قاتل و مقتول تو آتش جهنم هستند. چون حضرت فرمود: نکشید. یکی از شیوه های خوب اخلاقی حضرت امیر سلام الله علیه این بود که تو جنگ می فرمودند: فراری را تعقیب نکنید. کسی هم پشت کرد، دنبالش نکنید. و کسی هم که رفت کاریش نداشته باشید. وقتی که شمشیر زبیر را آورد ،حضرت امیر متاثر شدند. فرمودند: این بیشتر عمر در رکاب پیامبر و اهل بیت سلام الله علیهم بود. ولی پایان عمر خیلی مهم است.
رفتارسازی:
غیر از مال و فرزند که از عوامل مهم آزمایش های افراد است و مانع عاشورایی شدن عده ای در طول تاریخ شده است ، یکی دیگر از موانع عاشورایی شدن اثر منفی تبلیغات سوء دشمنان است که گاهی چنان جای حق و باطل را با هم عوض می کند که عده زیادی دچار فتنه یا شبهه می شوند ، یکی از کسانی که در تاریخ اسلام به شدت از تبلیغات بر علیه اهل بیت ع استفاده می کرد معاویه بن ابی سفیان بود که تحت تاثیر تبلیغات او در شام ، بسیاری از مردم شام حقیقت رو درباره اهل بیت ع به درستی نمی دانستند و همین باعث انحرافشان از مسیر اهل بیت ع می شد ، این تاثیر گذاری تبلیغات در حدی بود که در تاریخ نقل شده است:
“ چون اسرا وارد شام شدند در این میان پیرمردی به کاروان اسیران نزدیک شد و گفت: «خدا را سپاس که شما را کشت و نابود کرد و شهرها را از مردان شما آسوده ساخت و یزید را بر شما پیروز نمود.!!
امام علی بن الحسین)علیهما السلام( به او فرمود:« یا شَیْخُ! هَلْ قَرَأت َالقُرْآنَ»؛ )ای پیرمرد آیا قرآن خوانده ای؟.(
پاسخ داد: آری )شما را با قرآن چکار؟.(!
فرمود: «فَهَلْ عَرَفْتَ هذِهِ الآیةَ: قُلْ لاَ أسْئَلُکُمْ عَلیْهِ اجْراً إلِاَّ المَوَدَّةَ فيِ القُرْبی»۱)(؛ )آیا این آیه را می شناسی که می گوید: به مردم بگو که من هیچ پاداشی از شما در برابر رسالتم درخواست نمی کنم، جز دوست داشتن نزدیکانم اهل بیتم.(
پیرمرد پاسخ داد: آری؛ من این آیه را خوانده ام )ولی با شما چه ارتباطی دارد.(!
امام)علیه السلام( فرمود: «فَنَحْنُ القُرْبی یا شَیْخُ»؛ )قربی اهل بیت ما هستیم.(
سپس افزود: آیا آیه «وَ اعْلمُوا أنَمَّا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيء فَأَنَّ للهِ خُمُسَهُ وَ للِرَّسُولِ وَ لذِی القُرْبی»۲)( را خوانده ای؟.
پیرمرد گفت: آری، این آیه را خوانده ام.
امام چهارم)علیه السلام( فرمود: «آن قربی که در این آیه آمده است، ما هستیم.»
آنگاه فرمود: آیا این آیه را خوانده ای که می فرماید: «إنِمَّا یرُیدُ اللهَ لیِذْهِبَ عَنْکُمُ الرّجْسَ أهْلَ البَیْتِ وَ یطُهّرَکُمْ تطَهیراً
پیرمرد گفت: آری، این آیه را نیز خوانده ام.
امام سجاد)علیه السلام( فرمود: «فَنَحْنُ أهْلُ البَیْتِ الذَّینَ خَصَّصَنا بآِیةِ الطَّهارَةِ یا شَیْخُ»؛ )ای پیرمرد! ما آن اهل بیتی هستیم که خداوند آیه تطهیر را ویژه ما قرار داد.(
پیرمرد که این سخنان را شنید، ساکت شد و از گفته های خود سخت پشیمان گردید و فریاد زد: به خداسوگند شما همان گروه )شایسته و از خاندان پیامبر( هستید.
امام)علیه السلام( نیز در تأیید سخنان آن پیرمرد فرمود: به خدا سوگند، بدون تردید ما همان اهل بیت عصمت و طهارتیم و به حقّ جدّ ما رسول خدا سوگند! که ما همان گروه هستیم.
پیرمرد گریست و عمامه از سر انداخت و سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا من از دشمنان آل محمّد ـ از جنّ و انس آنها ـ بیزاری می جویم». سپس به امام)علیه السلام(عرض کرد: «آیا راه توبه ای برای من وجود دارد؟
امام به او فرمود: «آری، اگر توبه کنی، خداوند تو را می بخشد و توبه ات را می پذیرد و تو با ما )و در زمره دوستان ما( خواهی بود
پیرمرد نیز توبه کرد، ولی هنگامی که این سخن به گوش یزید رسید، دستور قتل وی را صادر کرد!۶۲این داستان مربوط به زمانه ای است که نه خبری از شبکه های ماهواره ای بود و خبر از شبکه های اجتماعی، اینترنت جهانی ، در زمان ما که عصر انفجار اطلاعات و گستردگی ابزارهای رسانه ای در دست دشمنان دین و اهل بیت ع هست به طریق اولی این اغواگری علیه عقاید و احکام دینی به شکل وسیع در حال انجام است و امواج گمراه کننده آن قابل جلوگیری نیست ، بالخصوص تلاش ویژه ای که دنیای غرب بر اساس تمدن لیبرالش بر روی ترویج برهنگی و روابط آزاد زن و مرد دارد موجب میشود، این مساله در جامعه ما هم انعکاس زیادی داشته باشد و عده ای جوانان ما رو هم به خودمشغول کند و همان طور که همه ما روزانه مشاهده می کنیم پوشش و نوع رفتارهای عده ای جوانان کشورمون متاسفانه تناسبی با آنچه مرضی رضای خدا و اهل بیت ع است ندارد ، به نظر شما در این موقعیت تکلیف چیست ؟ تکلیف امروز همان کار یاست که امام سجاد علیه السلام انجام دادند یعنی جهاد تبیین حالا با ابزارهای مختلفی که امروز ما هم در اختیار داریم مثل فضای مجازی و امکان تولید محتواهای رسانه ای اما گاهی انسان می بیند در چنین شرایطی عده ای مومنین و مومنات نظرشون این هست که با وجود تبلیغات گسترده رسانه های جمعی چه خارجی و چه داخلی ، دیگر فعالیت برای حجاب و کنشگری در مقابل کشف حجاب ، فایده ای ندارد ، در پاسخ به این عزیزان باید عرض کنم خدای متعال در قرآن می فرماید:
وَ إذِ قالتْ أمَّةٌ مِنْهُمْ لمِ تعِظُونَ قَوْماً اللهُّ مُهْلکِهُمْ أوْ مُعَذّبهُمْ عَذاباً شَدیداً قالوُا مَعْذِرَةً إلِی رَبکُّمْ وَ لعَلهُّمْ یتَّقُونَ )آیه ۱۶۴ سوره اعراف(
۲ ۶ . بحارالانوار جلد ۴۵ص۱۲۹ ولهوف ص۲۱۱و۲۱۲
و یاد کن زمانی را که گروهی از آن ساحل نشینان به گروهی دیگر که تجاوزکاران را از نافرمانی خدا نهی می کردند گفتند: برای چه مردمی را پند می دهید که خداوند آنان را نابود می کند یا به عذابی شدید گرفتارشان می سازد؟ گففتند: آنان را از نافرمانی خدا نهی می کنیم تا نزد پروردگارتان برای ما عذری باشد ، و شاید بترسند و از گناه بپرهیزند.
در این آیه شریفه خدای متعال می فرماید : نهی از منکر کنید یا اثر گذار واقع میشود که در غالب موارد تاثیر گذار است یا حداقل عذری برای شما نزد خدای متعال خواهد بود که نسبت به وظیفه اجتماعی خود کوتاهی نکردید و نسبت به زیر پا گذاشته شدن حکم خدا در صحن علنی جامعه بی تفاوت نبودیدمقام معظم رهبری می فرمودند: این چهل روزی که از عاشورا تا اربعین اتفّاق افتاده، یکی از مقاطع بسیار مهمّ تاریخ اسلام است. روز عاشورا در اوج اهمّیّت است و این چهل روزی هم که بین عاشورا و اربعین هست، تالی تلو روز عاشورا است. اگر روز عاشورا اوج مجاهدت همراه با فداکاری -فدا کردن جان، فدا کردن عزیزان، فرزندان و یاران- است، این چهل روز، اوج مجاهدت همراه با تبیین، همراه با افشاگری، همراه با توضیح ]است[. اگر این چهل روز نمیبود، اگر حرکت عظیم زینب کبریٰ )سلام الله علیها( و جناب امّکلثوم و حضرت سجّاد )علیه السّلام( نمیبود، شاید آن فقره ی «لیِستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالةِ وَ حَیرَةِ الضَّلالةَ» اتفّاق نمی افتاد. این حرکت عظیم، این صبر فوق العاده ی خاندان پیغمبر به پیشوایی زینب کبریٰ )سلام الله علیها( و امام سجّاد )علیه السّلام( بود که توانست حادثه ی کربلا را ماندگار کند و به معنای واقعی کلمه این تبیین مکمّل آن فداکاری بود .
من از این جمله استفاده کنم برای بیان این مطلب که شما جوانان عزیز و دانشجویان عزیز که به معنای واقعی کلمه میوه ی دل ملتّ و امید آینده ی این کشورید، به مسئله ی «تبیین» اهمّیّت بدهید. خیلی از حقایق هست که باید تبیین بشود. در قبال این حرکت گمراهکننده ای که از صد طرف به سمت ملّت ایران سرازیر است و تأثیرگذاری بر افکار عمومی که یکی از هدفهای بزرگ دشمنان ایران و اسلام و انقلاب اسلامی است و دچار ابهام نگه داشتنِ افکار و رها کردن اذهان مردم و بخصوص جوانها، «حرکت تبیین» خنثیکننده ی این توطئه ی دشمن و این حرکت دشمن است .
…امیدوارم ان شاء الله خدای متعال همه ی شماها را موفّق کند. جوانهای ما امروز بحمدالله مجهّزند؛ مجهّز به فکر، مجهّز به عقلانیّت، مجهّز به آگاهی های فراوان، و میتوانند در این زمینه ها خیلی تلاش کنند .
خودتان را آماده کنید، این تجهیزات را در خودتان افزایش بدهید و به معنای واقعی کلمه خودتان را مجهّز کنید و در این میدان وارد بشوید: در میدان تبیین و افشاگری، یعنی راهی که زینب کبریٰ )سلام الله علیها( در این چهل روز انجام داد. عظمت این چهل روز به خاطر کاری است که این بزرگوار و حضرت سجّاد )سلام الله علیه( و بقیّه ای که اطراف اینها ]بودند[ انجام دادند و سختیها را تحمّل کردند، و ]اگربخواهیم[ با زبان روضهخوانی حرف بزنیم، در واقع در روز اربعین، زینب کبریٰ آمد گزارش کار به امام حسین ) علیه السّلام( داد که این کارها را کردیم، این جور رفتیم، این جور تحمّل کردیم و این جور بیان کردیم و تبیین کردیم). ۷/۵/ ۰۰۴۱(
آنچه لازم است ما انجام بدیم همین تبیین حرف حق اسلام درباره حجاب در جامعه است ، و بدانیم اگر ما نسبت به انجام وظیفه خود قیام کردیم با نصرت الهی پیروزی با ما خواهد بود زیرا خدا متعال در قرآن به صراحت می فرماید: وَلا تهِنوا وَلا تحَزَنوا وَأنَتُمُ الأعَلوَنَ إنِ کُنتُم مُؤمِنینَ﴿۱۳۹﴾و سست نشوید! و غمگین نگردید! و شما برترید اگر ایمان داشته باشید!
از نهضت امام حسین ع همین درس را بگیریم که در مقابل دشمن خود را نبازیم ، اگر مومنانه برای انجام تکلیف قیام کنیم حتما دست برتر را خواهیم داشت و جایی برای سستی و حزن و اندوه نمی ماند ببینید شب عاشورا در اوج مصیبت و بلا ، روحیه یاران امام حسین ع چگونه بوده است ، حضرت به آنها خبر می دهد فردا همه شهید میشوید ، اما خبری از سستی و غم نیست ، روحیه ها در اوج است ، آماده فداکاری و جهاد پای رکاب امام زمانشان هستند ، همه یاران ، از بزرگ تا کوچک
ذکر مصیبت:
در همین موقعیت هایی که باطل جولان میدهد امتحانهای خوبان رخ میدهد مثل شب عاشورا که امام حسین فرمودند هرکس میخواد برود
بنی هاشم و اصحاب امام حسین )ع( اعلام وفاداری نموده و با امام حسین )ع( بیعت کردند. در میان این مجاهدین، قاسم بن الحسن از همه کم سن تر بود. وی در پایان مجلس از امام حسین )ع( سوال کرد: «آیا فردا من نیز شهید خواهم شد؟» امام حسین )ع( در جواب وی فرمود: «مرگ در نظر تو چگونه است؟» قاسم پاسخ داد: «احلی من العسل؛ از عسل شیرین تر است».
جواب قاسم بن الحسن)ع( به سوال عموی بزرگوار خویش درباره مرگ بس شگرف و تامل برانگیز است؛ چرا که قاسم بن الحسن که نوجوانی بیش نیست باید چه جهان بینی و نگرشی نسبت به دنیا داشته باشد که مرگ در نگاه وی از عسل شیرین تر باشد؟
شعر روضه به سبک:
به سمت گودال از خیمه دویدم من
صدای یا عماه، ز تو شنیدم من
ز خیمه تا میدان،زود دویدم من
چو آمدم دیدم،پیکر تو مانده
زیر سم اسبها، دیر رسیدم من
وای عمو جانم …
ای گل زیبایم، به خون تپیدی تو
زیر سم اسبها، چه قد کشیدی تو
به زیر ابر خون،روی چو ماهت رفت
عشق عمویت را، به جان خریدی تو
وای عمو جانم …
به خیمه ها مادر، شده عزادارت
چه سان برم خیمه، تن چنین زارت
بعد علی اکبر،امید من بودی
ولی خدا گشته کنون خریدارت
وای عمو جانم…
امانت بابا، به دست من بودی
کنار اکبر تو، چه خوب آسودی
شهادتت قاسم، بوَد گوارایت
به نوجوانان تو، همیشه مقصودی
وای عمو جانم…
[۱] – بحار الأنوار )ط – بیروت(، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۲۸۹؛ الاختصاص، شیخ مفید، النص، ص۱۳۸؛ سیف الواعظین و الذاکرین: تاریخ تفصیلی جنگهای جمل، صفین و نهروان، علامه محمد حسن بن محمد ابراهیم الیزدی، ترجمه احمدی مهدی، نشر قم، ص ۱۳۷
[۲] – نهج البلاغه حکمت۹۳
[۳] – تفسیر نور)۱۰جلدى(، ج۳، ص: ۳۰۴