من یک روز برای دکتر به کرمانشاه رفتم وداخل باز که شدم از یک روسری زیبا دیدم وخریدم وبعد یک دخترخانم دیدم که روسریش افتاده بود وچند لحظه بهشون نگاه کردم وجلو رفتم وبه بهانه یک ادرس باهاشون صحبت کردم وگفتم خواهر چه موهای و صورت زیبای داری اما حیف این زیبای نباشه که بیرون باشه اول گفت کی میگه من زیبام وخندید وگفت من خیلیم زشتم یکم در این مورد باهم حرف زدیم وشوخی کردیم وگفتم بخاطر این اشنای یک کادو میخوام تقدیمتون کنم وروسری سرشون کردم وایشان خیلی خوشحال شدن واز من تشکر کردن وگفتم ایشاالله هیچ وقت روسری که نشانه دین ما وابروی میشه از سرتون بیرون نیاد واشک در چشمانشون جمع شد ومن از خدا خیلی ممنون که این قوت در دل من گذاشت که بتونم یک قدم بردارم واز اون خواهر عزیزم هم کمال تشکر …
اشتراک در
0 نظرات
قدیمیترین